هلماهلما، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

کـــــودکـــــانـــــه هـــــای هلـــــما

پیشرفتهای هلماجونم

سلام دخمل خوشگلم ..........تازگیها چندتا کار جدید یاد گرفتی که بهترینش خنده هات باصدای بلنده عاااااااااااشقشم ولی درروز شاید یک بار بخندی یه کار دیگتم ک دوسش دارم موقع شیر خوردنته ک دستم و میگیری هر چند لحظه هم م ی نگاه و و یه لبخند الهی من فدای لبخندت بشم راستی گاهی اوقاتم وقتی سرگرم بازی هستی و منم پی کارام میام بهت سر بزنم میبینم پرنس کوچولوی من لالاساست عااااااشقتم دختر ارومم ...
28 آبان 1394

عشق مامان

عزیز دلم دیر اومدم واست بنویسم خیلی وقتمو پر کردی بیشتر روز و باهات سرگرمم بزرگ شدی بازیگوشی میکنی منم ک عاشق شیطنت هات میخندی واسم ناز میکنی لبات و غنچه میکنی و بعدشم ی گریه کوچولو ک نازتو بخریم عااااااااااااااااااشق این کارتم باباجون ک میمیره برات هرروز واسه فرشتمون صدقه میده سیستمم ب مشکل برخورده نمیتونم عکساتو بذارم ایشالا همشو ی جا میذارم
21 آبان 1394

هلمای من دختر گلم

تو که هستی بهشت نه درزیرپای من بلکه دراغوش من است... ماه من ... بر اسمان قلبم تابیدی و روزگارم را با عطرنفس هایت شاداب کردی ... امروزم را ... ‌ حس عجیب مادر بودن را ... ورود به جایگاه پاک بودن را ... همه را مدیون تو هستم
12 آبان 1394

شب بیمارستان...

وااااای شب بیمارستان خیلی سخت بود دوست داشتم زودتر بریم خونه تا با بابایی سه تا باهم باشیم ولی زود تموم شد توهم اذیت نکردی اما چون شیر نخوردی ی خورده زردی گرفتی خیلی نگرانت بودم شبا تا صبح بالاسرت بیدار بودم تا اینکه بعد 15روز کم شد و تا 1ماهگیت تموم شد این عکسم ساعت3صبح تو بیمارستان ازت گرفتم گذاشتن دستت رو چشمات واسم جالب بود  ...
11 آبان 1394
1